پس از در گیری شدید با ضد انقلاب که متشکل از کومله ، دمکرات ، منافقین و چریکهای فدایی و ساواکیهای زمان شاه بود، بر اثر اصابت گلوله از هوش رفتم . وقتی به خودم آمدم توان هیچ حرکتی نداشتم حتی چشمانم نیز باز نمیشد اما گوشهایم می شنید در آن حال صدای دو نفر را در بالای سرم شنیدم که با هم بحث میکردند یکی از آنها می گفت : " سر این یکی را هم ببریم و با خود ببریم "
اما دیگری گفت : " نه برای این سر پول نمیدهند گفته اند فقط برای سرهایی که ریش دارند پول می دهیم "و . . .
صدها گل سرخ و یک گل رویایی
ما را ز سر بریده می ترسانی؟
ما گر ز سر بریده می ترسیدیم
در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم